سلام
خوب هستین ؟؟؟؟
دیروز سه شنبه کسوف شد یعنی خورشید گرفت
جالبهها!!!!
هیچ میدونین خورشید چند برابر ماهه ؟؟؟؟؟ خیلی خیلی بزرگتره اما با این حال ماه میتونه جوری خورشید رو بپوشونه که نه تنها خودش رو نبینیم بلکه حتی دیگه نورش هم به ما نرسه و همه جا پر بشه از تاریکی !!!!
هیچ میدونین چه نتیجهای میخوام بگیرم ؟؟؟
تاحالا شنیدین که میگن دل مومن خونهی خداست ( قلب المومن عرش الرحمان ) ؟؟؟؟
اما همین دلی که خونهی خداست اگر حواسمون بهش نباشه شیطونی که در مقابل خدا ذره هم به حساب نمیاد یه بلایی سرش میاره که دیگه جز فلاکت و ضلالت و هلاکت چیزی ازش نمونه !!!!
میدونین چطوری ؟؟؟
همونجوری که ماه بین ما و خورشید قرار میگیره و ما دیگه خورشید رو نمیبینیم اون ملعون هم میاد بین ما و خدامون قرار میگیره تا دیگه نور خدا رو نبینیم ......
خدا اون روز رو نیاره
پس دوستان حواسمون رو خوب باید جمع کنیم تا این اتفاق نیوفته
میدونین چطوری ؟؟؟
باید هیچ وقت از خدا جدا نشیم تا فاصلهای نباشه که اون ملعون بخواد بین ما قرار بگیره
خداجون هیچ وقت دستم رو رها نکن حتی اگر خودم دستم رو کشیدم.
الهی آمین
تا حالا افتادن قطره جوهر ، تو یه لیوان آب زلال رو دیدین ؟؟؟ آب صاف و شفافی که در عرض چند لحظه به مایعی سیاه و بدبو تبدیل میشه .
دیدین ؟؟؟
به محض افتادن قطره جوهر تو ظرف آب ، جوهر سیاه چه ماهرانه ، آروم آروم و بدون هیچ لرزش یا جلب توجهی لا به لای قطرات آب زلال رسوخ می کنه و به راحتی ماهیت آب شفافی رو که تا همین چند لحظه پیش گواراترین نوشیدنی بود به منفورترین مایع تبدیل می کنه !
به همین سادگی !!!
.
.
.
برا همین دو ماده که اصالتا از جنس هم نیستند و هیچ سنخیتی با هم ندارند نمی تونن کنار هم قرار بگیرن
.
.
.
وقتی که این صحنه ( افتادن قطره جوهر تو لیوان آب زلال ) رو دیدم ناخودآگاه یاد حرفی افتادم که :
گناه هرچقدر هم کوچک و پیش پاافتاده به نظر برسه تاثیر منفی خودش رو تو وجود ملکوتی انسان می گذاره و همون کاری رو میکنه که اون قطره جوهر با اون لیوان آب زلال کرد.
حالا فکرشو بکنین این گناه از جنس گناهان بزرگ و کبیره باشه ، اونوقت چه بلایی برسرآدم می آد ، خدا میدونه ؟؟!!!
یکی از صحنه هایی که شاید خیلی از ماها دیدیم و بی توجه از کنارش گذشتیم صحنه کار کردن استاد بنا و کارگران ساختمونیه .
شاید فکر کنین که چه چیز قابل توجهی تو این صحنه هست که به اون بی توجهی شده ؟
الان عرض می کنم :
کمی دقت کنین و سعی کنین اون صحنه رو به یاد بیارین تا راحتتر تجسم کنین و متوجه منظورم بشین .
کنار یه دیواری که تا نصفه بالا اومده اوستا رو داربست ایستاده و مشغول کاره و یه کارگر ساختمونی هم پایین داربست کمکش میکنه . کارگر آجرها رو از رو زمین بر میداره و هر وقت اوستا دستش خالی شد و آجر قبلی رو که بهش داده بود روی دیوار نیمه کاره گذاشت ، آجر بعدی رو براش بالا میاندازه و اوستا اونو میگیره و تا درست شدن دیوار این روال ادامه پیدا میکنه .
متوجه شدین چی میخوام بگم ؟؟!!
.
.
.
.
اون چیزی که تو این صحنه برای من جالب بود و نظرم رو به خودش جلب کرد اینه که تا اوستا دستش خالی نشه و آجر رو کار نذاره ، آجر دیگهای دستش نمیدن .
ما هم اگر میخواهیم که سیر رسیدن نعمت به دستانمون همیشگی باشه و مدام نعمت تازهای برامون برسه باید نعمتی رو که به ما دادن خرج کنیم و به مقصد برسونیم تا دستمون آماده بشه برای گرفتن نعمت بعدی .
پس تا خرج نکنیم چیزی دستمون نمیاد .
اگر به گذران ساعات و لحظات روزگار بنگریم ، نیک در مییابیم که بین روز و شب ، روشنی و تاریکی ، نور و ظلمت محصوریم و مفری هم از این نیست. اساسا گویی مبنای مراودات همین است . یعنی بودن در بازه بینهایت روشنا تا بینهایت ظلمت .
اما موقعیت ما در این بازه کجاست ؟ در بینهایت تاریکیم یا بینهایت روشن یا در میانهی راه ؟؟؟؟
به واقع این خود ماییم که با پیمودن مسیر به سمت جهات بازه موقعیت خویش را رقم میزنیم. اگر به سمت نور میل کنیم ناچار به دور شدن از تاریکی هستیم و اگر متمایل به تاریکی ، گریزی جز دوری از نور نخواهد بود .
یعنی رسیدن به نور . یعنی دوری و جدایی از تاریکی .
آیا غیر از این است ؟؟؟
آیا می شود نور را طلبید و در آغوش ظلمت آرمید ؟؟؟
میتوان دست در دست تاریکی داد و رویای نور را در سر پرورانید ؟؟؟
بعید میدانم !!!!
شما چطور ؟؟؟
آری ! باید نشست و دید هم اینک کجاییم ؟
آیا مسیرمان رو به نور است یا رو به تاریکی ؟
کدام رویا را در سر میپرورانیم ؟
.
.
.
.
.
باید عجله کرد ! چون به همان سرعتی که روز و شب از پی هم میآیند دیر میشود .
پس باید رفت .
پس باید رفت و شد .
پس باید رفت و شد و ماند .
بیایید پشت به تاریکی ، دست در دست هم ، رو به سوی نور آغوش بگشاییم.